زبانحال امام موسی کاظم علیهالسلام
مـن کـیـسـتـم ولـی خــداونــد اکــبــرم آیــیـــنــــۀ تـــمــام نــمــای پـیـمــبــرم آرام جــان فــاطـمـه و نــجـل حـیــدرم بابالحـوائـج هـمـه مـوسـی بن جعفرم مـولای کـائـنـات و امـام سـما و ارض بر جن و انس هادی و مولا و رهبـرم امروز باب حاجت خـلـقـم به کـاظـمین فـردا پـنـاه خلق به صحرای مـحـشـرم هرسال وماه وهفته و هر روز و شب رسد هر دم به جن و انس و ملک فیض دیگرم دریـای نـور شـش دُرِ نـاب مـحـمّــدی بر شـش سـپـهـر نـور فروزنده اخترم قـرآن روی دسـت شـشـم حـجـت خــدا بر روی سینه هم چو رضا هست کوثرم هنگام کـظـم غـیـظ به خُـلـق مـحـمـدی ریزد فرو به خنـده ز لب دُر و گوهرم من نخل باغ وحـیـم و سنـگـم اگر زنند ریـزد هـمـاره مـیـوۀ تـوحـیــد از بــرم گـنـجـیـنـۀ عـلـوم خـدا سـیـنـۀ من است تا حــشـر بـر کــتـاب خــداونــد داورم تنـهـا خـداست مـادح مـا خـاندان و بس مـن از ثـنـای خـلـق دو عـالـم فـراتـرم من مـشـعـل هـدایـتـم و بـا فــروغ خود در تـیـرگی به قـلب شما نـور گـسـتـرم تنها نه باب حاجت خلقم در این جـهـان در روز حشر هم به شما یار و یـاورم مـن پیـش تـاز و رهـبـر آزاد مــردیام زنجـیـر گشته اسلحه و حبس سـنـگـرم در مکتب منوّر و مشـعـل فـروز وحی در پـــیــکـــر ولایت روح مــطــهــرم در حـلـقـههـای سـلـسـلـه بین سیاه چال نـام خـدا بـه لـب شـده ذکــر مــکــرّرم سجاده؛ خاک و آبِ وضو: اشکِ نیمهشب این سـجـدههـای دائـم و ایـن دیـدۀ تـرم مانند یک جنین که در آغوش مادر است شب تا به صبح بر سر زانو بُوَد سـرم پـایـم مـیـان سلسله چـشـمـم بُـوَد به در گویـی نـشسته است رضـا در بـرابـرم با هر نفس که میکشم انـگــار میکـنم بـاشد درون حـبـس نـفـسهـای آخــرم زنـدان من چـراغ نـدارد خـدا گـواست چون شمع آب گشته در این حبس پیکرم ممکن نبود و نیست در این تیرگی دمی بر زخـمهـای سـلـسـلـۀ خـویش بنگـرم آزادیام چـه فـایـده دارد از این قـفـس وقـتـی شـکـسـته بال من و ریخته پرم سوز درون «میثم» خونین جگر شود هـر دم که بـاد میدهـد از سیـنـه آذرم |